حیران

مجموعه اشعار پارسی

بخش ۳۶ - حکایت پادشاه جهود دیگر کی در هلاک دین عیسی سعی نمود

یک شه دیگر ز نسل آن جُهود

در هلاک قوم عیسی رو نمود

گر خبر خواهی ازین دیگر خروج

سوره بر خوان وَٱلسَّمَآءِ ذَاتِ ٱلۡبُرُوجِ

سنّت بَد کز شهِ اوّل بزاد

این شه دیگر قدم بر وی نهاد

هر که او بنهاد ناخوش سنّتی

سوی او نفرین رود هر ساعتی

نیکوان رفتند و سنّت‌ها بماند

وز لئیمان ظلم و لَعنت‌ها بماند

تا قیامت هرکه جنس آن بَدان

در وجود آید بود رویش بِدان

رگ رگست این آبِ شیرین و آب شور

در خلایق می‌رود تا نفخ صور

نیکوان را هست میراث از خوشاب

آن چه میراث است أَوۡرَثۡنَا ٱلۡکِتَٰبَ

شد نیاز طالبان ار بنگری

شعله‌ها از گوهرِ پیغامبری

شعله‌ها با گوهران گَردان بود

شعله آن جانب رود هم کان بود

نورِ روزن گِرد خانه می‌دَود

زانک خور بُرجی به بُرجی می‌رود

هر که را با اختری پیوستگی‌ست

مر وِرا با اختر خود هم‌تگی‌ست

طالعش گر زهره باشد در طرب

میل کلّی دارد و عشق و طلب

ور بود مِرّیخی خون‌ریزخو

جنگ و بهتان و خصومت جوید او

اخترانند از ورای اختران

که احتراق و نَحس نبود اندر آن

سایران در آسمان‌های دگر

غیر این هفت آسمانِ مُعتبر

راسخان در تابِ انوارِ خدا

نه به هم پیوسته نه از هم جدا

هر که باشد طالع او زان نجوم

نفس او کفّار سوزد در رُجوم

خشمِ مرّیخی نباشد خشم او

منقلب رَوْ غالب و مغلوب‌ْخو

نورِ غالب ایمن از نقص و غَسَق

در میانِ اصبعَین نورِ حق

حق فشاند آن نور را بر جان‌ها

مقبلان بر داشته دامان‌ها

و آن نثار نور را وا یافته

روی از غیر خدا برتافته

هر که را دامان عشقی نابُده

زان نثارِ نور بی‌بهره شده

جزوها را رویها سوی کُل است

بلبلان را عشق با روی گُل است

گاو را رنگ از برون و مرد را

از درون جو رنگ سرخ و زرد را

رنگ‌های نیک از خُمِّ صفاست

رنگ زشتان از سیاهابهٔ جَفاست

صِبغةُ الله نام آن رنگ لطیف

لعنةُ الله بوی این رنگ کثیف

آنچ از دریا به دریا می‌رود

از همانجا کامد آنجا می‌رود

از سرِ کُه سیل‌های تیزرو

وز تن ما جانِ عشق آمیزرو