حیران

مجموعه اشعار پارسی

بخش ۱۰۱ - تصورات مرد حازم

آنچنانک ناگهان شیری رسید

مرد را بربود و در بیشه کشید

او چه اندیشد در آن بردن ببین

تو همان اندیش ای استاد دین

می‌کشد شیر قضا در بیشه‌ها

جان ما مشغول کار و پیشه‌ها

آنچنانک از فقر می‌ترسند خلق

زیر آب شور رفته تا به حلق

گر بترسندی از آن فقرآفرین

گنجهاشان کشف گشتی در زمین

جمله‌شان از خوف غم در عین غم

در پی هستی فتاده در عدم

آنچنانک ناگهان شیری رسید

مرد را بربود و در بیشه کشید

او چه اندیشد در آن بردن ببین

تو همان اندیش ای استاد دین منظور اینه که فلانی که توی یک موقعیت بد میافته به این فکر میکنه که اگه فلان کارو میکردم این اتفاق نمی‌افتاد ، تو زرنگ باش و قبل این که اون اتفاق بیافته فکر کن به افتادنش و خودتو آماده کن